درددلهاي يك اخراجي در روز جشن سالگرد
چقدر دردآور است، دو-سه سال زحمت كشيده باشي و حالا بعد از آن همه اتفاق، صفحهي آخر ويژهنامه سالگرد در ستون خانواده بزرگ اصفهان زيبا نوشته باشند ...
اينقدر برايم سخت است نوشتن اين پست كه تابحال هيچكدام پستهايم حتي آن تماما احساسيها، اينقدر نبوده.
هنوز نميدانم اين نوشتهها لياقت وبلاگ را دارد يانه؟ بله، دقيقا منظورم همين است.
وقتي يك اخراجي، يك شبنامهنويس، يك زيرآبزن ميخواهد درددل كند، باور كنيد خيلي سخت است.
آنهم درست روزي كه همه جشن سالگرد ميگيرند.
●●●
جشني كه تو هم دعوت شدهاي اما براي چه را نميداني؟
Salam be hame
Maraseme Salgarde enteshare Rozname, 3shanbe sa@10, ketabkhane markazi shahrdari
Aghaye Sardabir hame ro davat kardand!
Mitonid tashrif bebarid.
دعوت شدهاي كه ...
دعوت شدهاي كه به پاس زحمتهايت مورد تقدير قرار بگيري!؟
دعوت شدهاي كه منت بگذارند و ببخشندت؟
دعوت شدهاي كه بزرگواري آقايان را براي همگان اثبات كني؟
دعوت شدهاي كه ...
دست به دامان بچهها شدم، همانهايي كه بهخاطر يك نامهي من، سرويسشان تعطيل شده بود آنهم بدون هيچ توضيحي!
● من نميرم، تهرانم؛ اگه هم بودم نميرفتم؛{...} قصد تطهير و بزرگوار نشون دادن خودشو داره.
● سلام، الان نميدونم بايد فكر كنم، اما بگذاريد «اكسير» يكروز مهمان روزنامه باشه.
● بستگي به اين داره كه براي چيبريم. مهم اينه كه براي چي ياده ما افتادند و دعوت كردند، واقعاً عجيب نيست؟
● من حتيالامكان شركت نميكنم، رفتن به معنيه تائيد كارهاشونه و رونق جشنشون.
● چون اصولا طرفدار صلح و گفتمان هستم و معتقدم كه همانقدر كه اونها در مرگ سرويس جوان مقصر بودند ما هم بوديم، احتمالا ميرم.
● من كه ميرم، همين.
صبح سهشنبه است، بلند شدهام تا به درسم برسم، واي كه چقدر عقبم!
بعد از يكي-دوتا كار تلفني و اندكي درس خواندن، زمان مطالعه روزانه يك روزنامه دوستداشتني ميرسد، 8 صفحه ويژهنامه سالگرد، امروز ضميمه خواندني روزنامهي ماست.
چقدر ناجور ياد ديماه 85 ميافتم، ويژهنامه سالگرد هفتهنامه، كاري كه چقدر برايش زحمت كشيدم، مصاحبه با فعالترينهاي سرويسها :
محمد سجادزاده ، سيد سرويس / مريم ابراهميي ديناني، ترس فقط از عنكبوت / منيره فهامي، از پيادهرو تا اصفهان / عليرضا صدرايي، تاريخچه ورزش / فرشته وكيلي، يك خبرنگار تمام عيار / عارف، يك گروه پرانرژي / مجيد نظارتيزاده، عكاس خندهرو / عليرضا رمضاني، آقاي آچار فرانسه / سميرا ياوري، خواننده خطوط ميخي

نميدانم چرا اينها را مينويسم، شايد يكجوري دلداري دادن نوستالژيك به خودم!
و حالا چقدر زيبا شده است، 8 صفحه ويژهنامه سالگرد روزنامه
● جناب سردبير مصاحبه كرده است
● دبيران سرويسها يادداشت نوشتهاند
● در آلبوم خانوادگي، بچهها جواب سوالها را دادهاند
● كاريكاتور شوراي تحريريه كشيده شده است
● رضا طنز يكدقيقه سكوت برايشان نوشته است
● مالك كميك سختيهاي روزنامهنگاري را به تصوير كشده و من را هم در ميان مردگان جاي داده!
و چقدر قشنگ، عجب عكس قشنگي از بچههاي دوستداشتني تحريريه، صفحه اول آن.
چقدر دلم براي همهشان تنگ شده حتي ...
ايكاش ميتوانستم حرفهايم را بزنم؛
آنروز كه در مسجد چهارباغ پيغام شوراي تحريريه را به من رساندند كه « آقاي ... ممنوعالورود به روزنامه است.» وحشتناك ناراحت شدم.
نه براي خودم، براي آنهايي كه در جواب يك نامه انتقادي بجاي پاسخ و مناظره و اثبات حقانيتشان، چنين تصميم احمقانهاي گرفتهاند.
خدا را شاهد ميگيرم اگر اندكي قصد تخريب و زيرآبزدن و ... داشتم، آنهنگام با آن تصميم خردمندانهي آقايان، بهترين فرصت برايم فراهم شده بود.

بچههاي روزنامه ايميلي،
smsاي، تلفني و حتي حضوري تشكر ميكردند و البته انتقاد به زبان نوشتار. كه حرف دل ما را نوشتي اما ... . نامه به طرز مشكوك و وحشتناكي همهجا پخش شد، حتي يكي از بچهها آنرا روي وبلاگش گذاشته بود كه با كلي ايميل و خواهش و تمنا برش داشت.فكر ميكنيد كاري داشت،
فكر ميكنيد جنجالي كردن اخراج يك نويسنده بخاطر يك نامه انتقادي در اين فضايي كه همه بدنبال تخريب يكديگرند، سخت بود.
فكر ميكنيد گفتن نحوه مديريت افتضاح بر يك روزنامه كه با پول من و شما (شهروندان اصفهاني را عرض ميكنم) اداره ميشود، سخت است.
فكر ميكنيد رساندن خبر رفتارهاي سياسي و سليقهاي با نويسندگان فعال، به گوش مديرمسؤول، كاري دارد.
شما فكر ميكنيد پاسخ اين سؤالات را بايد از چه كسي جويا ميشدم؟
چرا ما بعد از دوسال مخاطب نداريم / چرا روزنامه اينقدر افتضاح چاپ ميشود / چرا درست و درمان روزنامه توزيع نميشود / چرا روزنامه ما اصلا روي گيشه جايگاهي ندارد / چرا روزنامه بدنبال جذب آگهي نيست / چرا هزينهها اينقدر بيهوده و بيجهت بالاست / چرا اينقدر ساده از جيب مردم خرج ميكنيم / را براي كارهاي بچهها ارزش قائل نيستند / چرا روزنامه ما اصلا استراتژي مشخصي در خبرهايش نيست / چرا اينقدر وضعيت جو كاري روزنامه افتضاح است / چرا راندمان ما اينقدر پايين است / چرا يك روزنامه 12صفحهاي اينهمه خدمه و حشمه ميخواهد؟
جواب ميدانيد چيست؟
جواب اين است كه شما سياستهاي روزنامه را درك نكردهايد، وجود چنين فردي در روزنامه مضر است، پخشكننده شبنامه جايگاهي در روزنامه ندارد، اخراج
و حالا درست 110روز پس از روز جوان {آنروزي كه نامه را نوشتم} در ويژهنامه سالگرد روزنامه در صفحه خانواده بزرگ اصفهان زيبا نوشتهاند
سرويس جوان : رضا ... ، امير ... ، سيد ... ، نفيسه ..
چقدر دردآور است كه اخراجت كنند و سرويس را تعطيل؛ حالا منت هم بگذارند و نامنت را بياورند.
خدايا چقدر غيرقابل تحمل است اين دنيا
چقدر دلم بحال اين سرمايههايي كه با سوء مديريت در ايرانمان بهدر ميرود، ميسوزد
كاش ميتوانستم داد بزنم و تمام حرفهايم را بگويم