آخر خط محسنها
چقدر آدمها با هم متفاوتاند
حتي اگر نامهايشان شبيه هم باشد
و در عين تفاوت چقدر در رفتارها با هم اشتراك دارند

نميدانم چرا وقتي «گلادياتورها»ي محسن نامجو همراه با عبارات بديع «جير پماران» و «مقام معظم برتري»اش را شنيدم با آن توصيفها و مهملگوييهايش پيرامون ذات اقدس الهي و يا قرائت سوره شمساش را، ياد «فریاد مورچهها»ي مخملباف افتادم، «توبه نصوح»اش بهيادم آمد، تحليلهاي دكتري به نظرم خطور كرد كه در آزادترين انتخابات ايران (شوراي شهر دوم سال۸۱) راي نياورد و حالا برايمان همهچيز را تفسير ميكند؛ به ياد آليس و سرزمين عجايب و آرزوهاي برادر ديروز و دكتر امروز افتادم و حتي نگران اين پسرك ظاهرا ژيگول كه كافيست در اين فضاي زرد وبلاگي بگرديد تا طرفدارانش را بيابيد، شدم!
داستان، داستان برنجيست كه با نام عربي در كشوري ايراني پخش ميشد و محتوايش هندي بود؛ بعد اين همه سال كه خورديم و پختيم گفتند آرسنيك دارد و هزار سم ديگر! حال ميخواهد اين خبر سياستي باشد براي حمايت از برنجكاران داخلي يا يك بازي براي بهزمينزدن واردكننده؛ ديگر محسن به آخر خط رسيد؛ حالا هزار بار هم وزارت بهداشت و سازمان استاندارد و صدتا ارگان ديگر بگويند نه!
راستي تا آخر خط چقدر راه است؟


