هديه و صميميت‌هاي پستواي

 

هديهعاشق هديه دادنم و هديه گرفتن، فرق نمي‌كند طرف‌ام كه باشد و صميميت و حجب وحيايش چقدر، هميشه دوست داشته‌ام، دوست‌داشتنم را فرياد بزنم؛ حالا هركس به شيوه خودش برداشت كند، بكند. رفيقي مي‌گفت مؤمن نبايد كاري كند كه شبهه درش باشد و من هميشه فكر مي‌كردم چقدر شبهه‌ناك‌ام!

صميميت‌هاي‌مان را گذاشته‌ايم در پستوهاي‌مان، ترسيده‌ايم تاكه عيان‌اش كنيم طرف بپرد بغل‌مان و ماچي آب‌دار كند! يا ناز كند و بگويد قصد ادامه تحصيل دارد! يا اينكه احساساتش درگير شود و لطمه بخورد!
جداً دوست‌داشتن‌مان شده‌است فقط براي عاشق‌شدن و ازدواج،آن‌قدر كم گفته‌ايم «دوستت دارم» كه وقتي بايد بگوييم هم، يادمان مي‌رود!

نمي‌دانم چرا پيامبر به آن قوم عرب مي‌گفت هديه بدهيد تا دوستي و محبت‌ها افزايش يابد و كينه‌ها را از سينه‌ها بيرون رود اما ما بعد ۱۴۰۰سال مي‌ترسيم به‌هم محبت كنيم از ترس اينكه نكند ...

عاشق هديه دادن كتاب‌ام؛ وقتي كتاب هديه مي‌گيري هم مي‌تواني از آن‌چه نمي‌داني اندكي بكاهي وهم بفهمي دوست‌ات فكر مي‌كند تو چه مي‌خواني و تو چه‌جور هستي يا اينكه از موضع بالاتر فكر مي‌كند چه چيزي به دردت مي‌خورد!
اما آخر هديه‌ها، هديه‌هايي‌ست كه هيچ‌وقت تصورش را نداشته‌اي يا سخت مي‌خواستي و نداشته‌اي؛ يكي‌اش همين دست چپي‌ست كه مي‌بينيد و من چنان وابسته‌اش شده‌ام باهمان ميخ كه خورده‌است روي طناب‌اش و قلبم!

 

حالا هم كه داريم مي رويم ميهماني‌اش له‌له مي‌زنم براي آخرش و هديه‌اش
كاش او از همان هديه‌ها بدهدم كه دوستش دارم
از آن‌هايي كه اصلا تصورش را ندارم
و شايد از آن‌ها كه هميشه مي‌خواستم و نداشته‌ام

                        « نِعْمَ الشَّيْ‌ءُ الهَدِيَّةُ أمامَ الحاجَةِ »                     « بهترين چيزها، هديه پيش از حاجت است »
                                                                           آخرين پيام‌آور الهي


تف سربالاي الي‌جون ِ مفت‌خوان!

 

وقتي تقويم را نگاه مي‌كني و مي‌بيني كه نيمه‌ي سال هم رد شد و هنوز خبري نيست كه نيست وقتي مي‌بيني يك‌هفته‌يست پست نگذاشته‌اي و هميشه پست‌هايي كه تو بيشتر دوست‌شان داري مخاطب‌ات كم‌تر! مي‌نشيني و اپيزودهاي نيمه‌ سالانه‌ات را مي‌چسباني به‌هم تا سه رويدادي كه فكر مي‌كني ارزش حرف زدن و خواندن دارد را با مخاطبت تقسيم كني.

 آخرش الي كي بود!؟

به لطف و هم‌قدمي دوستان، بالاخره در سه‌شنبه شبي باپرداخت نيمي از ‌بها، توانستيم آخرين ساخته اصغر فرهادي، « درباره الي... » را ببينيم.
چندي پيش بود كه مي‌خواستم در مورد دروغ بنويسم، به سبب لقب‌پراكني دوستان netي و هوادارن كانديداي اخلاق‌مدار ننوشتم و حالاهم كه بعد از شنيدن يك دروغ ساده‌ي گلي‌فراهاني كه تمام نگاه و زندگي صابر ابر را تغيير داد، بايد بنويسم بازهم نمي‌نويسم.
فارغ از تمام نكات مثبت فيلم كه استقبال مردم اخراجي‌هاپرست و خروس‌جنگي‌دوست را تاحدودي به همراه داشت، دو ويژگي‌اش چشم من بيننده را گرفت:
يكي موسيقي نداشته فيلم، من از اول تا آخر فيلم اصلا حواسم نبود كه پس اين trackي كه دانلود كردم و titleش نوشته بود «موسيقي فيلم درباره الي... ساخته Andrea Bauer» كوش پس! كمبودي كه اصلا احساس نشد و البته چه موسيقي قشنگي هم بود.
و دوم توزيع بازيگري روي تمام بازيگران بود، زمان فيلم و داستان‌اش بخوبي بين اين ۸بازيگر اصلي تقسيم شده بود گرچه كمي بالا و پايين داشت اما براحتي مي‌شد گفت كه بازيگر نقش اول نداشت و به‌نظر من اين يك حُسن بود و مسلما براي كارگردان، درآوردن‌اش بسيار سخت.
اما مشكل آن‌جاست كه ما آخرش نفهميديم، الي كي بود؟ الهه، الناز، الهام، ...

 تف سربالا و گريه براي نظام

اگر از نانوايي محل‌تان هم بپرسيد حتما نامه كروبي به حضرت آيت‌ا... را خوانده است؛ نامه‌اي كه تا دوهفته پيش، دو نسخه داشت، يكي در دست شيخ و ديگري در كشوي رئيس خبرگان و حالا هزاران و شايد ميليون‌ها نسخه.
محتوايش نه قابل تحليل است نه قابل دفاع ونه حتي دليلي براي اثباتش احتياج است. نتيجه و ماحصلش يك‌چيز بيش نيست و آن اينكه بايد بعد از سي‌سال به حال اين نظام گريست، در هر صورت كه باشد.
مي‌خواهد حرف‌ها و ادعاهاي شيخ درست باشد يا نباشد، هيچ لزومي به اثبات نيست، آن‌چه بايد مي‌شد، شده است؛ ايران وضعيت‌اش از گوانتانامو و ابوقريب بدتر نباشد بهتر نيست؛ حالا مي‌خواهد ايران اسلامي‌ باشد و آمريكا جنايت‌كار و شيطان بزرگ!

در هرصورت بايد به حال اين نظام گريست كه يا چنين اتفاقاتي در زندان‌هايش حتي با مخالفين، معاندين و كودتاگران مخملي‌اش صورت گرفته يا اينكه چنين شيخي چندين سال رئيس‌مجلس اسلامي‌اش بوده است و صلاحيت‌اش توسط نگهبانان قانون اساسي تائيد شده است.
قضيه تف سربالا را شنيده‌ايد كه ؟

جشنواره مطبوعات اصفهان / شيخ مهدي / ترانه علي‌دوستي

 اصفهاني‌ها بافرهنگ مفت‌خواني

چهارمين جشنواره مطبوعات اصفهان درحالي برگزار شد كه حاشيه‌هاي فراواني داشت؛ هرچه خودمان را كنار بكشيم و پيامك‌هاي تبريك ۱۷مرداد را با فحشي reply كنيم اما بازهم نمي‌شود ساده از كنار رويدادهاي ژورناليستي اين شهر تاريخي،فرهنگي،هنري،مذهبي به سادگي گذشت!
جشنواره كه دوره اول تا دومش چندين سال طول كشيد و عملا فراموش شده بود، باشروع دوباره‌اش شوري بين مطبوعاتي‌هاي اصفهان ايجاد كرد كه درگام چهارم به سبب مشكلات مالي بين مديريت بخش فرهنگ استان و شركت نمايشگاه‌هاي بين‌المللي، زمان جشنواره از ارديبهشت‌ماه به وقت نامعلومي افتاد تا بالاخره در نيمه مرداد سريع سروته قضيه جمع‌ شود.
اما غير حاشيه‌هاي كوچك اين دوره كه شامل عدم حضور «اصفهان زيبا» روزنامه ارگان شهرداري اصفهان در جشنواره به سبب مشكلات شهرداري و ارشاد، حذف بخش جذاب غيرحرفه‌اي‌ها، استقبال بي‌نظير سرد مردم از نمايشگاه و هم‌زماني نمايشگاه صنعت پلاستيك و رنگ با آن بود؛ حاشيه‌هاي اختتاميه و حرف‌هاي دبير جشنواره جالب‌تر مي‌نمود.

« نصرت باقرصاد » در اظهارات جالب و تأمل‌برانگيزي در مصاحبه با خبرگزاري موج، علت استقبال كم مردم اصفهان از مطبوعات را عادت‌کردن به « فرهنگ مفت‌خواني » دانست!
جالب وقتي‌ست كه بدانيد ايشان «رئيس اداره مطبوعات و تبليغات اداره‌کل فرهنگ و ارشاد اصفهان» هستند و مسلما بهتر از همه مي‌دانند كه علت روي نياوردن مردم به مطبوعات محلي اين شهر، پاچه‌خواري و عدم صراحت است كه اين بغير كيفيت پايين چاپ، صفحه‌آرايي‌هاي نامناسب، گزارشات بي‌جا، تيترهاي فرمايشي، نگفتن حرف‌هاي گفتني و عدم انعكاس درددل‌هاي مردم است.

واما حاشيه اختتاميه چهارمين دوره، پررنگ‌تر بود به سبب استفاده از المان‌هاي سبز و انگشت ويكتوري در هنگام دريافت جايزه توسط چند خبرنگار اصفهاني: فاطمه حاتمی، نفیسه قانیان، علی‌رضا روحانی، ایمان حجتی، مهسا جزینی و احسان مرادی درحضور مديركل ارشاد اصفهان و رئيس ديوان محاسبات كشور و البته ابراهيم‌خان شمشيري {مدیرکل امور رسانه‌های وزارت‌خانه} و تكه‌انداختن مجري حاضرجواب مراسم {كه اگر طبق سنت سال‌هاي پيش باشد، بايد حميد راستي بوده باشد} هم فضا را چندان بي‌تاثير نگذاشت كه : هر امام‌زاده،‌ واجب‌التعظيم نيست!

بايد منتظر H2S جديدي در فضاي عطرآگين مطبوعات اصفهان باشيم خاصه كه خبرهايي مبني بر عكس‌برداري افرادي در آخرين ساعات نمايشگاه از خانم‌های داخل سالن و مسلما متعاقبش خطبه‌اي و يالثاراتي و ...
{اسامي خبرنگاران به نقل از رسانه‌هاي غيررسمي‌ست وگرنه در خبر سايت برگزاركننده جشنواره حتي  اسامي برگزيدگان را نمي‌تواني پيداكني وفقط عنوان نشريه‌شان آورده شده است !!!}


فرهنگ مفت‌خواني دليل استقبال کم مردم از مطبوعات است 
جشنواره پر خبر اصفهان، بي‌خبر برگزار شد 
اعتراض سبز روزنامه‌نگاران برگزیده اصفهانی 
تبلیغ اغتشاش‌گران در نمایشگاه مطبوعات اصفهان 
نمایشگاه و جشنواره مطبوعات اصفهان، سرد اما پر حاشیه 
جشنواره مطبوعات اصفهان با معرفي آثار برگزيده به کار خود پايان داد 

 

دل رميده من هم، امام مي‌خواهد

 

وقتي شعبان به نيمه مي‌رسد، هميشه دلم مي‌گيرد، نوشتنم نمي‌آيد، گرچه يك‌جورهايي تولدم هم هست اما « دلِ شكسته، شكسته، چه مهربان چه قسي »
دوست دارم شعر بخوانم، Mediaاي گوش كنم تا اينكه درباره وظايف منتظران، صفات ياران و دوستارانش و آنچه اتفاق مي‌افتد و بايد بكنيم تا بيافتد، بنويسم و بخوانم.
هيچ‌كدامشان را دوست ندارم؛
شايد اسمش را بشود گذاشت شيعه سوسولي، شايد!
نمي‌دانم چرا واقعاً؛
دوست‌داشتن مگر چرا هم دارد!؟

هروقت توفيق رفيق راه‌مان مي‌شد تا سري بر خاك آستان مبارك‌اش بسائيم، هدفن‌هاي ام‌پي۳ را مي‌چلاندم در گوشم و مي‌نشستم جايي كه ملت را ببنيم تا اين پانزده دقيقه را اشك بريزم
چقدر وقت است نرفته‌ام ج م ك ر ا ن

 

صلاح نيست دلي بشكند براي كسي
دل شكسته، شكسته چه مهربان چه قسي
درست نيست كه هم‌پاي دل مندرسي
تمام عمر بگردي و بازهم نرسي

دلم برابر اين خلق، آبرو دارد
مطهر است به خون خودش وضو دارد
به هر بهانه‌اي كه بگيري تو، خو دارد
دلم هنوز جوان است، آرزو دارد

بسان مست خماري كه جام مي‌خواهد
بسان عاشق پيري كه كام مي‌خواهد
بسان طفل صغيري كه مام مي‌خواهد
دل رميده من هم، امام مي‌خواهد

نمرده‌ايم، نفس مي‌كشيم، جان داريم
براي جنگ صليبي‌ش، ما توان داريم
اگرچه روي زمين، ميل آسمان داريم
درون سينه دلي مثل كهكشان داريم

بيا و حيثيت نفس را دگرگون كن
بيا مرا ز دل من، بخواه و بيرون كن
بيا و چرخ معلق، بگير و وارون كن
و بر جنازه پوسيده دلم خون كن

روايت است كه شب، هور چون نمي‌تابد
و شب بهانه براي سحر نمي‌يابد
و وقت خفتن اين خلق، مه كه مي‌تابد
امام عصر دعا مي‌كند، نمي‌خوابد

درست نيست كه اشك از دو ديده‌اش بارد
دعا كند، سر انگشت‌ها فراز آرد
غم من و تو به قلب شكسته بسپارد
براي بخشش ما، سر به خاك بگذارد

صبور باش و تب هجر را تحمل كن
زمان مانده كم است، اندكي تأمل كن
دلت وسيله نما و به او توكل كن
درون باغ ولايت به سادگي، گل كن

دل شكسته‌تان از چه رو هراسان شد
كه حكم، حكم خدا بود و عاقبت آن شد
دلش شكسته و ديگر شهيد نتوان شد
اگرچه سخت، ولي مي‌توان كه انسان شد

بيا براي دل دوست، هم‌دمي بشويم
اگر زياد نشد، لااقل كمي بشويم
خليفه روي زمين، قطب عالمي بشويم
براي خويشتن خويش، آدمي بشويم

 

رضا اميرخاني ۳۶ساله را بعضي‌ها با «من‌او» و «بي‌وتن»‌اش مي‌شناسند، بعضي‌ها با رياست‌اش بر انجمن اهل قلم، بعضي‌ها با سرلوحه‌هايش در لوح والبته بعضي‌ها كه سبقه‌اش را مي‌دانند او را به شعرهايش؛ ذوقي كه به‌قول خودش ديگر نيست!

آن‌روزها بروبچه‌هاي علامه‌حلي هرسال شب‌شعر مي‌گرفتند به مناسبت انقلاب، از بهمن۶۵ شروع كردند و مجموع هفت شب‌شعر را در مجموعه‌اي بنام « هفت سپهر » نشر سمپاد چاپ كرد؛ هشتمين شب‌شعر از آن مجموعه را رفيقي شفيق و ياري ديروزي، روي نوار داشت؛ نوار كاستي كه بعدها از داشپورت رنويي دزيده شد وما خوش‌شانس بوديم كه ريخته بوديم‌اش روي پي‌سي! وقتي براي خود رضا مي‌گفتيم مشتاق بود تا صدا و شعر خودش در پانزده‌سال پيش بشنود.

متن پياده‌شده شعر را می‌خواستم در ادامه مطلب بياورم ديدم شد ۱۰صفحه! دوست‌داشتيد ‌فايل۹۸۰كيلوبايتي ۱۵دقيقه و ۲۶ثانيه‌اش را با فرمت ra دانلود كنيد و بشنويد.

 

مخمل و نظام و سكوت


من اگر قرار بود كودتاي مخملي بكنم، حتما حساب امروزش را هم مي‌كردم
يعني اينكه وقتي پيش‌بيني مي‌كرديم قبل انتخابات چه‌كنيم، بعدش چه‌جور تقلب را اسم رمز! كنيم، مردم را پهن كنيم كف خيابان‌ها و البته نامزد محترم را متوهم كنيم كه تو برنده بوده‌اي؛ حتما حسابش را كرده‌ايم وقتي گرفتن‌مان بايد ما چه كنيم و آنها كه بيرون‌اند چه كنند. چه بگوييم كه اوضاع خراب‌تر شود و جو ملتهب‌تر؛ كدام‌مان اعتراف كنيم، كدام‌ها سكوت كنند و چيزي نگويند.

پس اين‌وسط چه‌كسي دارد بازي مي‌كند و چه‌كسي بازي‌گرداني، هنوز معلوم نيست.
داداگاه فرمايشي با آن دادخواست مسخره و متوهمانه‌اش، با آن ريخت‌وقيافه متهمان اصلاح‌طلبش، متهماني كه تسري مي‌دهند كردار و عملكردشان را به رئيس‌جمهور سابق، نخست‌وزير اسبق و رئيس مجلس خبرگان فعلي و البته دادگاهي كه هيچ‌وقت براي لباس شخصي‌ها تشكيل نمي‌شود! دادگاهي كه قرارست يك جريان را سركوب كند و حذف، به خيالي كه نظام حفظ مي‌شود!
خدا مي‌داند داريم در چه پازلي بازي مي‌كنيم...

اعترافات مخملي!

من هم كتك‌زدن مردم با چماق و پيشاني‌بند "يازهرا" را ديده‌ام؛ كشته شدن بي‌سروصداي بسيجي‌ها و حتي مثله‌شدن‌شان را هم شنيده‌ام؛ من هم كشته شدن ندا و سهراب و محسن و ده‌ها تن كه نام‌شان را نمي‌برند را مي‌دانم؛ بي‌خبري پدرومادراني كه حتي بهشان نگفته‌اند بچه‌هاتان كجايند را درك مي‌كنم؛ از توصيفاتي كه در رفتار با زندانيان مي‌شود تنم مي‌لرزد.

شايد بچه‌هاي مذهبي يك‌روزي نظام براي‌شان معصوم بود و تصور اشتباه و خلاف در آن غيرقابل قبول؛ اما بعد علني‌شدن آن‌چه بر آناني رفت كه بعدها گفته شد براي تثبيت نظام، زنجيره‌اي كشته شده‌اند، ديگر خبري نيست از آن معصوميت خيالي!
ديگر بارها و بارها با چشمان خودمان بي تدبيري مديران را ديده‌ايم؛ عملكرد غلط مسؤولان را هم، تنگ‌نظري و خودپرستي‌شان وحتي نيات و اغراض شخصي را ؛ والبته اميدواريم...

هزاربار با خودم اين جمله امام را زمزمه كرده‌ام كه « حفظ نظام از اوجب واجبات است » و انديشيده‌ام چگونه؟ با قتل، خدمت، شكنجه، محبت، ضرب‌و‌شتم ، رأفت و آساني، تهمت، دوستي؛ پس كجاست آن مقبوليت و آن عدالت و آن اسلام

من هم دلم قرص نيست اما نمي‌توانم اين وسط بايستم و تماشا كنم؛ تماشاچي نيستم ولو اينكه اشتباه تحليل كنم و اشتباه حرف بزنم. هيچ‌وقت سكوت را دوست نداشته‌ام.


پي‌نوشت:
بعد از اينكه دفاع مي‌كني از مردي كه با تمام اشتباهات و نادرستي‌هايش يك‌تنه ايستاده تا كار كند آن‌هم جلوي اين مدعيان مقبوليت كه امروز پشت نام جبهه اصول‌گرايي قايم شده‌اند؛ حالا بايد متهم شوم به اينكه چشم و گوش بسته مي‌پرستمش؛ همين احمدي‌نژاد را ! مني كه ‌آن‌چنان خطابش كردم «ديگر رئيس‌جمهور محبوب من نيستي»، مني كه صراحتا ادبيات و رفتارش را آن‌گاه كه اين مدعيان ولايت‌مداري در سكوت بودند، به عتاب گرفتم و داد سرش كشيدم.


 

محمود! این اول راه‌ست


دلم مي‌خواهد براي خطبه‌هاي هاشمي بنويسم، براي فراجناحي بودنش، براي بغض‌ها كرده و گريه‌هاي نكرده‌اش و براي سید شکلاتی و طرح رفراندم‌اش، طرحي كه فقط كسي مي‌تواند بدهد كه ۸سال مسؤول اجراي قانون اساسي مملكت بوده باشد!
چقدر خطبه‌هاي اول هاشمي را دوست داشتم، بايد به گنگي و پيچيدگي خطبه‌هاي اول آقا در مورد صلح حديبيه، صراحت، شفافيت و اهميت خطبه‌هاي اول هاشمي در مورد پيام‌بر و مقبوليت را بيافزاييم؛ گويي جديداً خطبه‌هاي اول مهم‌تر شده‌اند تا خطبه‌هاي سياسي ِ دوم!

همه وب را زيرورو كردم تا بتوانم معايب، خطاها و گناهان نابخشودني مردي را بيابم كه اين‌همه هجمه است عليه‌اش؛ مردي كه بايد اين‌گونه با حكم حكومتي عزل شود و بعدش گفته شود : « نباید به‌کسی بیهوده تهمت زد و او را به خاطر یک امر از همه آن چیزهایی که صلاحیت محسوب می‌شود نفی کرد »

اسفنديار رحيم مشايي- كسي رفته‌است Who.is گرفته از دومين Mashaie.ir و استناد مي‌كند كه سرويس خدمات هاستینگ پایگاه شخصی‌اش را مهمترین شرکت سایبرنتیکی پشتیبانی‌کننده از پایگاه‌های تبلیغاتی جریان دوم خرداد بر عهده دارد!

- ديگري استناد مي‌كند كه برخي منصوبانش از افرادي‌اند كه در تاسیس و هدایت بیمارگونه رادیوپیام و شبکه رادیویی تهران در دوران مسئولیت سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران دخالت داشته و نقش بسزایی در توزیع آلودگی فرهنگی خصوصا در حوزه موسیقی در شهر تهران داشته‌اند!

- جايي ديگر ادله‌اي رديف مي‌كند كه « او به اباحی‌گری و لیبرالیسم عملی التزام دارد (شرکت در مجلس رقص و نیز توصیه به عدم حجاب به خبرنگار ترک) » و اينكه « به رفع تبعیض جنسیتی می‌اندیشد (توصیه‌ی رئیس‌جمهور به حکم به آزادی ورود زنان به ورزش‌گاه) » !

- همه و همه استناد مي‌كنند به يك سخنراني كه گفته‌است ما دوست مردم اسرائيل‌ايم؛ سخناني كه چنان آب‌وتاب‌اش دادند كه كار به رهبري رسيد و مثل هميشه جرياني بجاي نفي ديگران با استدلال، خود را پنهان كردند پشت رهبري و از او مايه گذاشتند و البته بازهم مي‌گذارند.

در همايش نوآوري و شكوفايي در صنعت گردشگري (تيرماه۸۷) اين جناب مي‌گويد: « ايران امروز با مردم آمريكا و اسرائيل دوست است. هيچ ملتي در دنيا دشمن ما نيست اين افتخار است. ما مردم آمريكا را از برترين ملت‌هاي دنيا مي‌دانيم. »
و يا همان‌جا در همان‌ همايش مي‌گويد : « دوره آنكه كسي بخواهد ديني را بر دنيا حاكم كند گذشته است دنياي امروز گوش‌هايش بيشتر از هميشه تاريخ باز است كه زيباترين پيام‌ها را بشنود. امروز منطق الهي و انساني، دامنه‌ساز و افق‌پرداز در دنيا خريدار دارد. هر منطقي كه بتواند در آينده نزديك ادبياتي داشته باشد كه ۳ عنصر آدم، خدا و جهان را با هم تنظيم كند از نظر آيين و مكتب، آينده از آن اوست. »

حالا بجاي جاروجنجال و هياهو بياييد روي حرف‌ها حرف بزنيم؛ ببينيم كجايش اشتباه است كه بايد اين‌گونه هجمه‌اش كنيم و او را يكي از مهره‌هاي كودتاي مخملي بناميم! بي‌خود در نمازجمعه و رسانه‌هاي بي‌عرضه‌اي كه داريد هوچي‌گري راه نياندازيد، حرف بزنيد با استدلال نه بسان حسين‌آقاي شريعت‌مداري نيمه‌پنهان افشا كنيد و ليبل بچسبانيد.

من به‌خاطر ولايت‌پذيري احمدي‌نژاد به او رأي ندادم كه حالا بخواهم با روزشمار الف و جنجال‌هاي رسانه‌اي، رأيم را پس بگيرم؛ همان‌گونه كه ملاكم براي رأي ندادن به ميرحسين و كروبي هم همين نبود؛ كه اگر اين شرطم بود، لاريجاني، قالي‌باف و رضايي و ناطق جلوتر از اويند حداقل در حرف و سخن! والبته شك ندارم در اين خصلت‌اش البته تا به امروز و خداوند از آينده باخبرست.

من از آن‌هايي نيستم كه مي‌گويند "احمدي‌نژاد و لاغير" و اين به‌وضوح در پست‌هاي پيشين‌ام عيان است (+ و +) اما آنچه كه من مي‌دانم آن‌ست كه راستي‌هاي سنتي مدت‌هاست ديگر ميان مردم مقبوليت ندارند و اين را بايد بدانند؛ بايد بدانند كه ديگر با خطبه‌هاي آتشين نمازجمعه و بگيروببندهاي ارشادي و چوب و چماق بسيجي‌ها نمي‌شود مملكت را اداره كرد.
معتقدم گفتمان انقلاب اگر مي‌خواهد تسري پيدا كند و بتواند جامعه امروز ايران را كنترل كند بايد غير از اينكه ادبيات‌اش را تغيير دهد در بعضي امور به‌كلي تجديدنظر كند، اموري كه تابه‌امروز به سادگي از كنارش گذشته بودند.

شادي‌هاي پس از دهمين دوره انتخابات رياست جمهوري

محمود! اين اول راه‌ست، پا پس نكش!
سهم‌خواهي آناني كه سال‌هاست مقبوليت در بين مردم عادي ندارند به زودي برطرف نمي‌شود، گواينكه تازه فرصت را مغتنم ديده‌اند و حالا كه فشار مخالفان زياد شده است دندان تيز كرده‌اند.
آنان احمدي‌نژادي را مي‌خواهند كه فحش‌خورش ملس باشد و ملت برايش جُك بسازند
كارهاي دردسردار را انجام دهد و عواقبش را براي خودش بخرد اما مديران مياني و بالايش را از جبهه آنان برگزيند و كارها را دست آن‌ها دهد، حتي بدو حق نمي‌دهند كه نزديكان فكري‌اش را سهيم كنيد در سيستم مديريتي‌اش!

شخصاً معتقدم بهترين جا براي اسفنديار رحيم مشايي همان معاونت گردشگري و ميراث فرهنگي بود ونه معاون اولي اما به‌هيچ عنوان نمي‌توان قبول كنم كه اين‌قدر دست و پاي رئيس‌جمهوري را ببندند كه حتي نتواند معاون براي خود برگزيند
اين احمدي‌نژاد سال‌هاست با ثمره، زريبافان، علي‌آبادي، مشايي، سعيدلو و ...  كار كرده است، گرچه مديريت اينان بالا و پايين دارد اما به آنان اعتماد دارد و اين اولين اصل مدريتي‌ست كه در نزديك‌ترين حلقه مديريتي معتمدان جاي مي‌گيرند.

مي‌شود يك‌نفر براي ما اين مردم‌سالاري ديني را توضيح دهد كه چگونه درآن مي‌شود يك رئيس‌جمهور ۲۴ميليوني حق نداشته باشد يك معاون براي خودش انتخاب كند؟
گويا همه بيش از پرزيدنت منتخب، مصلحت‌اش را مي‌دانند!
بي‌خود نيست كه رئيس همه مصلحت‌سنجان مخالف اصلي اوست.



پي‌نوشت:
اين سه زاويه متفاوت نسبت به اين قضيه هم خواندني‌ست
 
تا محو نشده‌اید توبه کنید /  بازخرید چند میلیارد دلاری /  تئوری رسانه‌ای احمدی‌نژاد

 

ص ل و ا ت

 

يك هفته گذشت، درست از روزي كه اولين پست‌ها به قلم بچه‌هاي هيأت نگاشته شد براي او
و ده‌روز هم از برافراشته‌شدن پرچم هيأت و اولين پست هيأتي اين وبلاگ
فكر نمي‌كردم ظرف اين ۱۰روز شش پست داشته باشم؛ گمان نمي‌بردم توان اين ميان‌داري را اين‌جا و بنده داشته باشيم ومسلم اگر لطف و عنايت خودش نبود، ذره‌اي پيش نمي‌رفت كارها
اين پست خداحافظي ميان‌دار است و تحويل دادن علم به باني
هرچه بود در توان همين بود و بس
اين آخرين‌كار را هم ولو خودسرانه انجام دادم اما فكر كنم خوب بود و دل‌چسب
گرچه به قول «براي خاطر آيه‌ها» دور از فضاي هيأتي بود اما بالاخره هيأت وبلاگي تفاوت‌هايي هم با هيأت‌هاي حقيقي دارد ديگر!

بيست‌وپنج نفر در نظرسنجي شركت كردند وچندين‌تا هم علي‌رغم دعوت خصوصي و عمومي نيامدند؛ قرار بود بيانيه جامعي بدهيم از جانب سه‌تن (بنده و آن‌دو كه اگر نبودند اين مراسم چهارم هم نبود) اما گرفتاري ناغافلانه مديريت محترم اجرايي و درس‌خوان بودن بيش از حد باني! نتيجه‌اش اين شد كه اين ميان‌دار سركش شخصا آراء را بشمارد و بيانيه بدهد
حالا صندوق‌ها هست خواستيد بيست‌بار بازشماري كنيد اما ابطال مبطال در كار نيست
اين‌جا هم نه مشروعيتي دارد نه مقبوليتي كه بخاطرش دعوا راه بياندازيد
اشك‌آور هم نمي‌خواهيم خودمان اشك‌مان دم مشك‌مان است به‌قدر كافي!

با تشكر از تك‌تك بچه‌هاي هيأت كه باعث شدند مراسم چهارم هيأت وبلاگي سبو در طول اين ده‌روز حدود ۲هزار كليك داشته باشد و طبيعتا شمار زيادي خواننده؛ تقدير مي‌شود از :
-  « والسلام » و « نيم‌من » به سبب شروع وبلاگ‌نويسي‌‌شان با پست هيأت
-  « تسنيم، چشمه بهشتي » براي نگارش دو پست در هيأت
-  « درون من » به‌خاطر قدم اول Return
-  « يونس در اقيانوس » به سبب تيتر جذاب و گيرا
-  « آب، خرد و روشنی » براي نوع نگارش متفاوت در قالب داستان
-  « پريزاد » براي دعوت به اعتدال
-  « گل‌صنم » براي طلب شفاعت
-  « نقطه سر خط  » به سبب اميد و شكايت تؤمانه
-  « واله »  و « امين » براي چشاندن حس شيرين داشتن ولي و بابا
-  « نشانه » و « محرمانه » براي دعوت به نجواي شيرين صلوات
-  « هبوط‌ » به خاطر يادآوري سيره نبوي
-  « شطرنج ناتمام » به سبب تشريح نگاه محبت‌آميز پيام‌بر
- دوستان « تشريك »ي به سبب نگارش دو پست-دو نفره
- سيدسجاد « روزنامه نویس » براي تذكر قرآني كه نمي‌خوانيم‌اش
- « حوريب » به سبب يادآوري محبت و شناخت و اطاعت
و « گيومه » به سبب نگاه احساسي و اخلاقي

تشكر مي‌شود از « واحه » و « بيرون از حلقه! » به سبب حضور فعال در خوانش مطالب بچه‌هاي هيأت و هم‌چنين تقدير ويژه از « اين روزها كه مي‌گذرد » و « زير نور ماه » به سبب جذب بيش‌ترين مخاطب و البته « ابراهیم » و « نسیم » برای همه چیز
بالاخره هدیه بچه‌هاي هيأت تقديم مي‌شود به :
« هيچ و كوچ » برای مطلب " خود فراموشی "
 « براي خاطر آيه‌ها » به خاطر نوشته " رسول آيه‌ها "
  « عطش‌شكن » به سبب پست " به عهدهای دلم وفا نکرده ام،حلال کن"
{ با اختلاف يك رأي از سوم تا اول }

 

ميان‌دار كوچك چهارمين مراسم هيأت وبلاگي سبو
اولين روز ماه آخرين پيام‌بر خدا
شعبان‌المعظم سال يك‌هزار و سيصد و هشتاد و هشت
ص...ل...و...ا...ت