راستي بالا نشسته!    بيست و شش سال پيش يادت هست؟

 

براي تو مي‌نويسم

براي توایي كه از آن بالا نگاه‌ام مي‌كني

شايد هم نه، چشم‌هايت را بسته‌اي و رهايم كرده‌اي

مي‌خندي به حركاتم، دويدن، راه رفتن، ايستادن و آخرش هم رسيدن سرجاي اول؛ چرخيدن‌ام خنده‌دار است، نه!؟

راستي از آن بالا چيز غير خنده‌آوري هم هست؟

نشسته‌اي و با مهره‌هايت بازي مي‌كني،

آن يكي را سر راه اين يكي مي‌گذاري، اين يكي را در دل آن يكي، آن يكي را فداي اين يكي مي‌كني و آخر هم مي‌گويي

صدا شكستن مي‌آيد!

دل‌خوشي‌اي مي‌آوري، سرم‌ام را گرم مي‌كني، وقتي داغ شد، داغ داغ، آب سرد را يك‌هو مي‌ريزي، توقع داري ترك هم برندارد!

حسادت، غرور، غُدي، گناه، كثافت، پول، دنيا، عشق خودت همه‌اش را مي‌آفريني حالا مي‌گويي چرا گرفتاري؟

قول مي‌گيري، وعده مي‌دهي، امتحان را آغاز مي‌كني، رفوزه مي‌كني، بعد مي‌گويي داد براي چي؟

خودت مي‌آوري‌اش، دل را بندش مي‌كني، مي‌بري، برمي‌گرداني، مي‌گويي روشنايي‌ست و سرانجام زير پل همه چيز را مي‌زني! گريه چرا!

   

يك‌سال است دارم براي خودم مي‌نويسم اين‌جا، اما حالا كه مي‌خواهم از اين 26سال براي تو بنويسم، آن‌قدر حرف هست براي گفتن كه نمي‌دانم از كجا شروع كنم...

اما اين كاراكترها براي‌شان محتوم است Color = #000000 آن‌هم روي بك‌گراند مشكي مشكي! دل سياه و كاراكترهاي مشكي!

خودت بلدي html ؟ راحت است، اما قفل دارد، پسورد مي‌خواهد، خودت اين‌جور خواسته‌اي...

پس با خودت، من مي‌نويسم خواندن‌اش با تو...

   

 

 


یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا

هو الذی یصلی علیکم و ملائکته

لیخرجکم من الظلمت الی النور

و کان بالمؤمنین رحیما

(احزاب/۴۱-۴۳)