... جایی برای بودن ...
نوشتن همیشه سخت بوده اما لذت بخش
در نوشتن باید پرده ای که بروی اعتقاداتت داری را بربکشی و خیلی رک و عیان حرفت را بزنی. تازه حرف هم نه که حرکتی باشد در ذرات هوا و بعد از چند ثانیه ذرات بایستند، باید آنچه می خواهی بگویی را با کلمات ثبتش کنی روی یک کاغذ و این نوشتن جدا ترس دارد.
ترس از اینکه خوانده می شوی و عیان.
ترس از اینکه خوانده می شوی و به هیچ انگاشته می شوی.
ترس از اینکه بعدها به سبب همین نوشته هایت مواخذه خواهی شد.
ترس از اینکه تو که امروزت با فردایت یکسان نیست چگونه می خواهی حرف بزنی.
ترس از اینکه اصلا خوانده نشوی.
و هزارن ترس دیگر...
اما غلبه بر این ترس هم مزه ای دارد!
و من می خواهم این مزه را تجربه کنم با تمام ترس هایش.
از ۸۰ که "نردبان" را راه انداختیم مزه اش را هم چنان احساس می کنم، بعدها "جام اصفهان" با تمام سختی هایش محملی بود برای تجربه و این آخری های "اصفهان" و "اصفهان زیبا".
همیشه دوست داشتم ستونی داشته باشم در یک روزنامه تا هرچه دلم می خواهم درباب اتفاقاتی که دوستش دارم و یا ندارم، بنویسم.-چه خودخواهانه، ستونی در یک روزنامه چاپی، تازه حق التحریر هم بگیری!- ستونی که در "نردبان" در بُعد مدرسه و مجمع ، بعدها در هفته نامه جام تحت عنوان "دات کام" و در آخرهای فعالیت سخت در جام در ستون " چشم هایمان را نبندیم" –که چقدر این ستون را دوست داشتم- از وقتی هم که صفحه جوان اصفهان در دستمان بود ستونی باز کردم بعنوان "فیدبک" و بعدش "حاشیه" که اصلش قرار بود به فیدبک ها و نظرات خوانندگان اکسیر بپردازد اما نفسا جایی بود برای ارضای همان نیاز من!
اما این آخری ها –مخصوصا بعد از یک جلسه اساسی سرویس جوان- تصمیم گرفتم جایی بنویسم برای خودم؛
برای خودم، بدون هیچ کدام از آن محدودیت هایی که اصلا دوست شان نداشتم. جایی که حرف هایی بزنم بدون ترس از چاپ شدن یا نشدنش، بدون ترس از عیان شدن لایه های پنهانم و حتی بدون ترس از درست بودن یا نادرست بودنشان.
و حالا "جایی برای بودن" برای همین است.
یا علی مددی.